امروز
| Arian
میخوام امروزمو تعریف کنم. مثل همیشه وارد کلاس شدم زنگ اول نگارش داشتیم. خب همه چب خوب بود ولی حس میکردم یه چیزی سرجاش نیست ...
وقتی نگارش تموم شد همینطوری با خودم فکر میکردم متوجه شدم که هیچکدوم از بچها اون قبلیا نبودن
بلند شدم و گفتم:یه چیزی درست نیست.
یه دفعه از خواب بیدار شدم.. متوجه شوم همش خواب بود و لباسامو پوشیدم رفتم مدرسه. زنگ اول نگارش بود ولی بازم اون حس مذخرفو داشتم. معلم دقیقا دیالوگای خوابمو تکرار کرد و من دجار دژاوو شدم. مطمئن بودم این درست نیست پس بلند شدم یه آبی به دستو صورتم زدم برگشتم سر کلاس. وقتی دیدم هیچکس توی کلاس نیست فهمیدم هنوز خوابم.
این اتفاق تا صبح بارها و بارها تکرار شد تا وقتی که واقعا بیدار شدم و رفتم مدرسه. معلم موقع سلتم دقیقا همون دیالوگای خوابمو گفت.. اما اینبار داره طولانی میشه. من هنوز خوابم؟