یادمه تولد دخترعمم بود بعد هنه دوستاشو دعوت کرده بود 

یه جورایی تنها پسر جمع من بودم 

وقتی خواستن بازی کنن بدترین حس دنیا این بود که منو به عنوان یه لیتل بوی کشوندن تو جمع 

اینجوری بودم که:ولم کنید من ددی جذاب لیتله کیوت خودتونین