از اعماق تاریکی زنده و به سمت من هجوم آورد. درحالی که غرق در افکارم بودم با خنجر سیاه خود ضربه آخر رو به بعد روحانی بی جانم زد و روح من را در قتلگاه خویش چال کرد.
جسمم سردرگم و گیج بود.. افکار و مهمل بافی های خودم روحم را کشت..
.فقط داشت مدام تو ذهنم بی دلیل تکرار میشد. لازم نیست بخونیدش فقط میخواستم یجا بنویسمش😔