بارها
| Arian
میخواستم سعی کنم ادمارو دوست داشته باشم، اما هر بار بهم ثابت میکردن که ارزششو ندارن، و جز نفرت و کینه لایق چیز دیگه ای نبودن. وقتی تماشاشون میکردی، میفهمیدی چقدر میتونن کثیف باشن. و پشت نقاب مهربونشون یه هیولای ترسناک خوابیده که هر لحظه تغییر شکل میده، نمیشه دوسشون داشت، غیر ممکنه.
واسه همین تو لاک خودم فرو رفتم.
شدم غیر اجتماعی،درون گرا،عقب مونده
اره!صددرصد مطمئنم که اکثر بچهای کلاس وقتی حرف زدنم باهاشون تموم میشه به هم میگن:ولش کن اسکله.
این منو عذاب میده،ادما واقعا هیولان.