تازه خونمونو با نامزدم گرفته بودیم..

برو ادامه

 

اسم من الکسه و 27 سالمه

یه خونه کوچیک با همسرم تو یه منطقه اطراف شهر

اولش همه چی خوب بو اما بعد یه مدت زنم وقتی از خونه برمیگشتم همش میگفت صدای روح میشنوه 

سعی میکردم دلداریش بدمو بهش بگم اینا همش الکیه 

حتا پیش روانشناسم بردمش اما کارساز نبود 

اون داشت دیوونه میشد تبدیل شده بود به یه روانی که همش داره با خودش حرف میزنه و میگه صدا میشنوه 

به حرف دوستام کشیش منطقمونو اوردم خونمون تا دعا کنه 

وقتی اون رفت فرداش که از سر کار برگشتم همسرم گفت صداها قطع شده 

بعد از یه مدت واسم یه سفر کاری پیش اومد به همسرم پیشنهاد کردم یکی از دوستاشو دعوت کنه اما گفت اشکالی نداره و دیگه صدایی نمیشنوه 

وقتی برگشتم با یه صحنه وحشتناک روبرو شدم..اون خودشو دار زده بود 

و یه نامه کنارش بود که میگفت صداها قطع  نمیشه توی مراسمش تو کلیسا همه بهم چپ نگاه میکردن و با خودشون میگفتن زنم یه دیوونه بود این یکم ازارم میداد،اما الان دیگه مهم نیست.

.

بعد مراسم با دوست دخترم رفتیم و همه بلندگوهارو از خونه جمع کردیمو باهم به خوبی زندگی کردیم 

پایان و سخنی از ادمین 

میدونین. جن روح هیولا و همه اینا اگر هم وجود داشته باشه؛انسان از همشون بدترو کثیف تره