تصویر هدر بخش پست‌ها

Arino.com#

فقط میخوام توی این شرایط برای چنددقیقه هم که شده سرگرم شین

جووووک 😁

| Arian

🌹🌹 میدونی ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻧﺴﻞ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﭘﺮﺭﻭ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﻦ؟

ﭼﻮﻥ ﻗﻨﺪﺍﻕ ﻧﻤﯿﺸﻦ 
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﻗﻨﺪﺍﻕ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮ ﭘﺎﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻭﻝ ﻣﻌﻨﯽ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺭﻭ ﻣﯿﻔﻬﻤﻪ …
ﻣﺎﺭﻭ ﻣﻴﻜﺮﺩﻥ ﺗﻮ دو ﻣﺘﺮ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻴﭙﻴﭽﻴﺪﻥ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ ﭘﺴﺘﻤﻮﻥ ﮐﻨﻦ هاوایی ...
ﻭﺍﻻ😕

من:چه بدبختی میکشیدن مامان بابا ها تازه میفهمم😂

الان بچه شیش ماهه تخت دو نفره داره
واسش موزیک لایت میذارن با نور کم تا بخوابه 

اونوقت زمان ما میذاشتنمون رو پاهاشون به حالت سانترفیوژ ...😖😖

آونقد تکونمون میدادن تا پلاسمای خونمون جدا میشد میرفتیم تو کما ... 😂

اينو بخونین و اگه لبخندی زدین این لبخندو به دیگرون هم هدیه کنین :

بی سر و صدا وسايلتونو جمع کنيد، با صف بريد تو حياط، امروز معلم نداريد
یادش بخیر ...😌


✅یادتونه
تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان باید نفر وسطی میرفت زیر میز 😐وای از کرونا😥

✅یادتونه
نوک مداد قرمزای سوسمار که زبون میزدی خوشرنگ تر میشد😌

✅یادتونه
موقع امتحان باید کیف میذاشتیم بینمون که تقلب نکنیم😁

✅یادتونه
یه مدت از این مداد تراشای رومیزی مد شده بود هر کی از اونا داشت خیلی با کلاس بود😀

✅یادتونه
پاک کن های جوهری ک یه طرفش قرمز بود و یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش میخواستیم خودکار رو پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره میکردیم یا سیاه و کثیف می شد😣

✅یادتونه
گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون نقاشی میکشیدیم بعد تند برگ میزدیم می شد انیمیشن😌

✅یادتونه
زنگ تفریح ک تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم😣

✅یادتونه
تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم.😌

✅یادتونه
وقتی معلم می گفت برو گچ بیار انگار مشعل المپیک دستمون میدادن 😁

❤❤یادش به خیر❤❤

 

یادت میاد
وقتی کوچیک بودیم ؟
تلویزیون...
با شام سبک...
با پنکه شماره 5...
مشقاتو مینوشتی خط خط از بالا به پایین

//////// \\\\\\\\\

||||||| \\\\\\\ //////

اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت.

یادت میاد
وقتی که صدای هواپیما رو میشندیم...
می پریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم✈️... ؟

می نشستیم به انتظار کلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم✏... ؟

یادت میاد
وقتی مامان می پرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو 6 و کوچکه رو 4 ؟

یادت میاد
وقتی نقاشی میکردی خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدی... ✏

یاد ت میاد
فکر میکردی قلب انسان این شکلیه♡  ؟

یادت میاد
در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه... ؟

 

یادت میاد
اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی و دهنتو با دستت پاک میکردی... ؟

اين متن آرامش خوبی به آدم میده.،
ای کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم 

هر کجا خندیدی، و  هر کجا خنداندی
خوشبختی همانجاست

😎🌹❤️🌹😍🌹

معما

| Arian

آنا و ماری برای پیاده روی به جنگل رفتند. ناگهان باران شدید شروع شد، دختران خانه‌ای متروکه را دیدند و تصمیم گرفتند در خانه پناه بگیرند. وقتی باران متوقف شد، دوستان خشک بودند، اما بسیار گرسنه بودند؛ بنابراین، آن‌ها راه‌های مختلفی برای یافتن میوه طی کردند.

آنا یک درخت سیب پیدا کرد، اما وقتی سیب خورد، به درخت تبدیل شد. نیم ساعت بعد، ماری به آنجا رفت و شنید که شخصی می‌گوید: «دوست شما به درخت تبدیل شد، باید او را پیدا کنید تا او را برگردانید. شما فقط یک فرصت دارید اگر اشتباه کنید، دوست شما برای همیشه درخت خواهد ماند.»

ماری چطور می‌تواند بفهمد کدام درخت دوست اوست؟

جووووک 😁

| Arian

یه سوال بد جور ذهنمو در گیر کرده:

تو قسمت جا تخم مرغی و جا کره ای یخچال خونه شما هم پر از پماد و قرص و شربت و دارو هس یا فقط تو خونه ما اینطوریه؟!😂

جووووک 😁

| Arian

یه ایرانی میره بهشت،
فرداش خدا به جبرئیل گفت:
اینو از کدوم قبرستون آوردین؟
دیشب همه میوه هارو خورده، چنتا از ملائکه رو با سنگ زده، با عزرائیل هم درگیر شده، حالا هم پیله کرده به موسی که این عصا مال بابامه!!!😂

معما پلیسی

| Arian

در تعطیلات کریسمس با یک کاراگاه تماس رفتند و گزارش یک مورد دزدی به او دادند. کاراگاه به در خانه ی متهم رفت و وقتی زنگ در خانه ی او را زد، دقیقه ای بعد صاحبخانه خواب آلوده در را به روی باز کرد. کاراگاه به مرد گفت: «همسایه تان گفته دیروز یعنی شب کریسمس برای شرکت در مهمانی ای که در خانه ی شما برگزار شده بود به اینجا آمده بود و وقتی اینجا بود شما دزدکی وارد خانه اش شدید و بعضی وسایل با ارزشش را دزدیدید.»

صاحبخانه گفت: «حقیقت ندارد. خانواده ی ما شب کریسمس را در خانه ی یکی از دوستان مان جشن گرفتند. ما حتی فرصت نکردیم درخت کریسمس مان را تزئین کنیم.»

کاراگاه به مرد گفت: «نگران نباشید. واضح است که همسایه تان دروغ گفته.»

سؤال: کاراگاه از کجا به این مسأله پی برد؟

.

شام😂😂😂😂

| Arian

یه سری رفته بودیم هیئت

مداحه وسط مراسم با ناله داد زد:کی میدونه شام چه خبرههههه😭😭

گفتم حاجی من الان الان از آشپزخونه اومدم،قیمس

لامصب میکروفونو پرت کرد سمتم😐نگو سرزمین شام رو میگفت😂

 

نظر😂

| Arian

به جون مادرم قسم می‌خورم که وقتی پست های این

وبلاگو میخونم نظر بدم😇

حالا ک قسم خوردی برو نظر بده بدو ببینممممم😂

جووووک 😁

| Arian

یه همکلاسی داشتم فامیلیش حکمتی بود ، 
یبار رفته بود دستشویی ، 
معلم گفت چرا در بستس؟!
گفتم حتما حکمتی توشه
 اخراجم کردن😂